عاشق امیدهای مرموزم. صبح خفتهای. دریای بینشانی. غوغای دوری. گنج در ویرانهای. بهاری در راه. لالهای چنبره زده در خاکی تیره...
::
راست در صُلبِ غولِ ظلمت و یأس
نطفهای از امیدِ مرموزیست
خفته در زیرِ دامنِ شبِ تار
صبحِ جانپرورِ دلافروزیست
در درونِ کویر سوختهلب
بینشان ناپدید دریاییست
وندر آن ژرفنای بُهت و سکوت
دور از چشم و گوشْ غوغاییست
گرچه بر دوخته دهانِ افق
در دلش موجها و طوفانهاست
مثَلی هست مانده از اجداد،
گنجها در پناه ویرانهاست
دل پریشان مدار هان ای دوست
که زمستان روَد بهار آید
باز از خاکِ تیره لاله دمد
دولتِ بخت در کنار آید.
.
محمدعلی موحد
از مجموعه شعر «شاهد عهد شباب»
برچسب : نویسنده : ishekoofaeee بازدید : 49