.موبد: باید به سراسر ایران پندنامه بفرستیمزن آسیابان: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیافزای. ما مردمان از پند سیر آمده ایم و بر نان گرسنه ایم.نمایشنامهٔ مرگ یزدگرد / بهرام بیضایی, ...ادامه مطلب
. دیروز دومینبار بود که برای تشییع عزیزی به حوزه هنری رفتم. اول بار برای تشییع سیدمرتضی آوینی بود در سال ۷۲.:: در کانال ناخواناخوانی نوشته:این شعر را ابوالفضل زرویی نصرآباد یازدهسال پیش در بدرقۀ زند, ...ادامه مطلب
. اُنس تو با کبوتر است همهننگری از هوس به چاکرِ خویشهم بهساعت بر تو بازآیدهر کبوتر که رانی از برِ خویشرفتن و آمدن بهنزد رهیچون نیاموزی از کبوتر خویش؟ (مسعود_سعد_سلمان. دیوان: مقطعات. بهتصحیح رشید یاسمی. تهران: امیرکبیر، ١٣۶٢، چ ٢، ص ۶۴٣) ::خوشهچینی من از کانال تازهیافتهٔ «خوشهای نگین»یاد همهٔ کبوترباز ,هایی که روزهای کودکی میشناختم و اینروزها در محلهٔ جدید، کبوترباز ,ی در همسایگی ما یادشان را زنده میکند! , ...ادامه مطلب
.از جمله داستانهای «رولد دال» که صدرا و رها عاشقش هستند «چارلی و کارخانهٔ شکلاتسازی» است که من و بچهها فیلمش را نیز بسیار دوست میداریم. این بار سایت فلسفیدن وجهی زیبا از این فیلم دیدنی را برایم روشن کرد. همان دغدغهٔ همیشگی من، یعنی اینکه آنچه از بدیها و شکستها به سرمان میآید اغلب تقصیر خودمان است و نه لزوما قهر الهی... . «اپیکور بر این باور است که در صورتی که فرد برای خردمندتر شدن خود تلاش کند و در جمع دوستان همفکر و همعقیدهی خود باشد به سعادتی میرسد که بالاترین نوع لذت است. این سعادت لزوماً به معنای بهرهمندی از ثروت و راحتی نیست. چنانچه چارلی باکت نیز حتی پیش از آنکه کارخانهی شکلاتسازی ویلی وانکا را به ارث ببرد، در کنار خانوادهی فقیرش بسیار خوشبخت بود. او قدر تکتک لحظات کوچک را میدانست و از آنها نهایت لذت را میبرد. او بردهی تمایلاتش نبود و میدانست هر موقع اتفاق خوبی بیافتد باید سپاسگزار باشد و از آن نهایتِ لذت را ببرد. در نهایت رایدر ویلی وانکا را با خدای اپیکوری مقایسه میکند و نتیجه میگیرد که اتفاقات بدی که برای بچههای دیگر افتاد، نتیجهی تمایلات کنترل نشدهی خودشان بود، نه اینکه ویلی وانکا آنها را مجازات کرده باشد» . اگر فیلم را دیده باشید این نوشته برایتان جذاب است..+ نوشته شده در ۱۳۹۶/۱۱/۱۸ساعت   توسط مینا | , ...ادامه مطلب
. در دستهای من نخپارههای رنگی و ... کو بادبادکم؟ در انحنای رو به زمين چرخ میخورد دنبالههای خستهی بازیچهام هنوز! مینا + نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۷/۲۱ساعت   توسط مینا | , ...ادامه مطلب
. زاویهی نگاه عارفانه در روایت واقعهی جانسوز عاشورا را از دیگر گوشههایش دوستتر دارم. در استقراء امروز در تلگرام به این مطلب محمدرضا ترکی در کانال «فصل فاصله»اش رسیدم. چند سالی پیشتر در جلسهی یک فنجان، ساعد باقری گرامی از عمّان اشعاری پرشور خواند که هنوز در جان من است. کتابی نیز از اشعار عمان دارم که باید پیدایش کنم. ... پس جمال خویش در آیینه دید روی زیبا دید و عشق آمد پدید مدّتی آن عشق بینام و نشانبُد معلّق در فضای بیکراندلنشینِ خویش مأوایی نداشتتا در او منزل کند جایی نداشت…باز ساقی گفت تا چند انتظار؟!ای حریف لاابالی سر برآرای قدحپیما درآ، هویی بزنگوی چوگانت سرم، گویی بزنچون به موقع ساقیش درخواست کردپیر میخواران ز جا قد راست کردزینتافزای بساط نشأتینسرور و سرخیل مخموران، حسینگفت آن کس را که میجویی منمبادهخواری را که میگویی منمشرطهایش را یکایک گوش کردساغر می را تمامی نوش کردباز گفت: از این شراب خوشگواردیگرت گر هست یک ساغر بیار!…»... + نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۷/۰۸ساعت   توسط مینا | , ...ادامه مطلب
و هنر در نیکوفعلی است که به سخنِ نیکو آن مزیّت نتوان یافت... کلیله و دمنه، باب پنجم, ...ادامه مطلب
لوئیس بونوئل چهل سال پیشتر در زندگینامهی خودنوشتش (با آخرین نفسهایم) گفته:«باید اعتراف کنم که یک آرزو را با خود به گور میبرم. خیلی دلم میخواهد وقتی که از دنیا رفتم، هر ده سال یکبار از میانِ مُردهها بیرون بیایم و خودم را به یک کیوسک برسانم و با وجود تنفری که از رسانههای جمعی دارم، چند روزنامه بخرم! این آخرین آرزوی من است. روزنامه ها را زیرِ بغل میزنم، بعد کورمال کورمال به قبرستان برمیگردم و ا,بیزار,حیات,جاودان ...ادامه مطلب
سیام آگوست روز ناپدیدشدگان نامگذاری شده است. تا میگویند ناپدید شده من به یاد پسرک گمشدهی بدری خانم میافتم، فامیل دور مادر در اراک. پسرش، روزهای تلاطم و شلوغیهای انقلاب بعد از اتمام تحصیل از خارج برمیگردد و همانروزها با برادرش سر پیچشمیران قرار میگذارد و به خالهاش در تهران میگوید ظهر برمیگردد. اما نه به برادر میرسد نه به خانه برمیگردد. میرود که میرود! پرس و جو کردند و پرس و جو کردند و ..,رفته،,جویم؟ ...ادامه مطلب
برهمن گفت: کسبْ آسانتر که نگاهداشت...هر که در میدانِ خرد پیاده باشد و از پیرایهی حَزمْ عاطل، مُکتسَبِ او سخت زود در حیّز تفرقه اُفتد.کلیله و دمنه. باب ششم + نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۲۳ساعت توسط مینا | , ...ادامه مطلب
. من از هوای جنوب یک هفته هوای فروردین دزفول را یادم است، آن هم تعطیلات نوروز سال 58 در پایگاه وحدتی، و بیست سال بعدش، تابستان سال 79 نیز به اندازه پنج دقیقه - که از ماشین ایذه پیاده بشوم بروم داخل سالن فرودگاه - هوای اهواز را! این تجربهی گرمای چهار پنج دقیقهای تنها خاطره من از اهواز است که... ف, ...ادامه مطلب
درین پست بیشتر سخنان آخر شاملو مد نظر من است. چون برخورد من با هیچ چیز برخورد با چیزی مقدس نیست. هرچیزی را تقدیس ببخشی نمیتوانی نقدش کنی: . «من زبان فارسی را عاشقانه دوست میدارم و برخوردم با آن، برخورد با چیزی مقدس است. شاید به همین دلیل است که این اواخر کمتر مینویسم، زیرا معتقدم که در این معبد ق, ...ادامه مطلب
. آنروز غروب. دقیقا همان غروبی که رفته بودم خانهی نیرهسادات برای کار خیاطیِ طرح کاد کمکش کنم و خیالم را راحت کرده بود که کسی خانهشان نیست و من در حال سوزن زدن به کاغذِ الگو روی پارچه بودم که ... برادر بزرگش یکهو وارد اتاق شد و من نفهمیدم کِی پارچه و کاغذ را باهم روی سرم کشیدم! و طفلک او هم هاج و , ...ادامه مطلب
کسی را مدتیست دورادور در اینستاگرام میشناسی و او تو را نمیشناسد. و چندباری اتفاقی اینور و آنور دیدیاش، حالا امروز عصر فهمیدهای در خانهی پدری تو ساکن است! در خانهای که تو چهل و چند سال در آن نفس کشیدهای دارد نفس میکشد. دلم میخواهد بروم و ازو سوالاتی بکنم. اینکه: هنوز هم یاکریمها میآیند و روی حباب چراغ حیاط لانه میکنند؟ هنوز آن میخ طویله و طناب بریده با هزار گره به دیوار حیاط است؟ هنوز هم گربهها در پشتبام آشپزخانه بچه میزایند؟ زنگ درِ خانه که با هر فشار آهنگش عوض میشد هنوز رو به راه است؟ هیچ از آن پنجرهی پاگرد سرک میکشند؟ هنوز ظهرها آفتاب تا ته اتاق رو به بهارخواب سینهخیز میرود؟... اصلا ... اینکه صداهایی در خانه نمیشوند؟! صدای خنده و هیجان دخترکی که از پلهها مثل فشنگ پایین میدود و میرود در آشپزخانه و قایم میشود؟, ...ادامه مطلب
خیلِ سحاب از هر طرف رنگین کمان کرده به کف باران چو تیری بر هدف، دست توانا ریخته خاقانی ... عصر دیروز/ بعد از باران/ نزدیک خونه/ شهلا الان برام فرستاد , ...ادامه مطلب