سفر آمریکای جلال را که هدیهی دوستی است، جَستهگریخته میخوانم. مثل سفرِ روس، انگار میکنم جلال لابلای نثرش نشسته است و به من با سری کج و چشمانی نافذ و خندهای صریح نگاه میکند. همانطور که سیمین گفته درین نوشتهاش نیز تلگرافي، حساس، دقيق، تيزبين، خشمگين، افراطي، خشن، صريح، صميمي، منزهطلب و حادثهآفرين است... و مثل زندگیاش ميان سياست و ادب، ايمان و كفر، اعتقاد مطلق و بیاعتقادی در جدال است... . جلال در این سفر و حتی قبل از رسیدن به آمریکا در پاریس مدام به سینما رفته و فیلم دیده و حتی در راه -در کشتی- هم. و نقدهایی کوتاه و با شتاب برای هر کدام در سفرنامهاش نوشته و ظاهرا بدش نمیآمده نقدها را طول و تفصیل بدهد و منتشر کند. روی دیگری از جلال. و تو فکر کن با همان زبان و قلم جلالیاش نقدها را نوشته! حالا وسوسهام کرده فیلمها را ببینم. سکوتِ برگمان و آلفاویلِ گدار و صحرای سرخ آنتونیونی و ... امان از جلال! ,سفر آمریکا,سفر آمریکایی ها به ایران,سفر آمریکا جلال آل احمد ...ادامه مطلب
... مدتیست دلم برای اسماعیل تنگ میشود! پسرک نابینایی همسن و سال من از فامیلهای دور زهرا خانم -همسایهمان- که با مادر و پدر ساده و روستایی و خواهر و برادرهای بیشمارش در زیرزمین نُه متری بیپنجره و تاریکِ خانهی زهرا خانم زندگی میکرد. جلوی در خانهی زهرا خانم میایستاد و من چون شنوندهای حیرتزده به دهانش چشم میدوختم و اسماعیل با پلکهای بستهای که تکان میخورد و سری که در واکنش به هر صدا میچرخید، با لحنی مودبانه و موقر دربارهی همه چیز حرفهای بزرگ بزرگ میزد؛ حرفهایی که گاه نمیفهمیدم. و اصلا در عجبم، من که فقط با دخترها سَر و سِرّ داشتم چرا آنطور روبروی این پسرک حرّاف میایستادم و حرکات و سکنات و لبهای و کلماتش را میپاییدم و ...! آخرین بار سالها پیش در بهشت زهرا، بالای سر مزار زهرا خانم دیدمش. دلم میخواست میرفتم نزدیک و دوباره صدایش را میشنیدم و آن حرکات دست و صورت و لبها و پلکهایش را... مدتیست، دلم که برایش تنگ میشود با حیرتی عجیب، به اسماعیل نگاه میکنم؛ به پلکهای بستهای که تکان میخورد و لحن موقری که حرفهای بزرگ بزرگ میزند حرفهایی که ... مدتیست! مدتیست! ... زبان شمع فهميدم، ند,اسماعیل حیدری,اسماعیل خویی,اسماعیل محرابی,اسماعیل فصیح,اسماعیل,اسماعیل یکا,اسماعیل شنگله,اسماعیل شاهرودی,اسماعیل نوری علا,اسماعیل داورفر ...ادامه مطلب