. والّا ظاهراً دنبالکنندهٔ یک منتقد ادبی هم پیش از هرچیز، باید عذر بخواهد. بابت سلام کردن به منتقد ادبی باید از همه عذر بخواهد. بابت لایک کردن بعضی مطالب منتقد ادبی از بام تا شام عذر بخواهد. بابت خندیدن یا نخندیدن به پست منقد ادبی از صغیر و کبیر عذر بخواهد. از اناث و ذکور عذر بخواهد! از ثباتِ مقدمِ خود عذرخواهی میکنیپای عصیان هر که را لغزید از اهل زمین! این مطلب سایه اقتصادینیا با عنوان «درسی برای منتقد ادبی» را در صفحهٔ فیسبوکش بخوانید. , ...ادامه مطلب
. «فرزند عزیز مکرمم را زحمتافزا میشود که مرادخانبیک در حقیقت نوکر قدیمی ماست و بسیار کارآمد است و از قوهی او هر چیزی برمیآید و لیکن چون ما جایی نداریم که او را در کار داشته باشیم و چشم هم نداریم که بجایی دیگر برود و اما چون در حقیقت چشم به,مادرانه ...ادامه مطلب
. «این برگ کاغذ سپید که در هر شبزندهداری سپید مانده، نشانهی بزرگِ تنهاییای نیست که همواره آغاز میشود؟» - گاستون باشلار؛ شعلهی شمع . از توییتر محسن آزرم عزیز ::در عشق تو انبهست تنهایی مندر وصف تو عجز است توانایی منسوانح العشّاق + نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۶/۱۹ساعت   توسط مینا | , ...ادامه مطلب
. «این برگ کاغذ سپید که در هر شبزندهداری سپید مانده، نشانهی بزرگِ تنهاییای نیست که همواره آغاز میشود؟» - گاستون باشلار؛ شعلهی شمع . از توییتر محسن آزرم عزیز ::در عشق تو انبهست تنهایی مندر وصف تو عجز است توانایی منسوانح العشّاق + نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۶/۱۹ساعت   توسط مینا | , ...ادامه مطلب
«آنچه هملت میداند و میخواهد بداند او را از دنیای خود دور میکند. او نمیتواند با محیط خود سازگار شود. پس نقش آدمی خُل و دیوانه را پیشه میکند. در این جهانِ دروغین، دیوانگی؛ ماسکی است که به وی امکان میدهد به هر آنچه میاندیشد بیندیشد و از ریاکاری بپرهیزد و به کسی که محترم نمیشمارد، احترام نگذارد. در سایهی طنز است که میتواند صداقت خود را حفظ کند»نمایشنامهی هملت شاهزاده دانمارک. ترجمهی بهآ,گستاخِ,درگاه ...ادامه مطلب
. من از هوای جنوب یک هفته هوای فروردین دزفول را یادم است، آن هم تعطیلات نوروز سال 58 در پایگاه وحدتی، و بیست سال بعدش، تابستان سال 79 نیز به اندازه پنج دقیقه - که از ماشین ایذه پیاده بشوم بروم داخل سالن فرودگاه - هوای اهواز را! این تجربهی گرمای چهار پنج دقیقهای تنها خاطره من از اهواز است که... ف, ...ادامه مطلب
کسی را مدتیست دورادور در اینستاگرام میشناسی و او تو را نمیشناسد. و چندباری اتفاقی اینور و آنور دیدیاش، حالا امروز عصر فهمیدهای در خانهی پدری تو ساکن است! در خانهای که تو چهل و چند سال در آن نفس کشیدهای دارد نفس میکشد. دلم میخواهد بروم و ازو سوالاتی بکنم. اینکه: هنوز هم یاکریمها میآیند و روی حباب چراغ حیاط لانه میکنند؟ هنوز آن میخ طویله و طناب بریده با هزار گره به دیوار حیاط است؟ هنوز هم گربهها در پشتبام آشپزخانه بچه میزایند؟ زنگ درِ خانه که با هر فشار آهنگش عوض میشد هنوز رو به راه است؟ هیچ از آن پنجرهی پاگرد سرک میکشند؟ هنوز ظهرها آفتاب تا ته اتاق رو به بهارخواب سینهخیز میرود؟... اصلا ... اینکه صداهایی در خانه نمیشوند؟! صدای خنده و هیجان دخترکی که از پلهها مثل فشنگ پایین میدود و میرود در آشپزخانه و قایم میشود؟, ...ادامه مطلب
... صالح توی یکی از پستهاش پرسیده: اگر زندگی موسیقی متن داشت در این لحظه از زندگیتون چه موسیقی پخش میشد؟ . برای من همین آن، همین لحظه: تمِ «عاشقانه ای برای نانا» اثر باشکوه «انیو موریکونه» برای فیلم «سینما پارادیزو»,موسیقی متن,موسیقی متن فیلم ایرانی,موسیقی متن لانتوری,موسیقی متن فیلم اژدها وارد میشود,موسیقی متن فیلم طوقی,موسیقی متن فیلم آسپرین,موسیقی متن ایستاده در غبار,موسیقی متن سریال آسپرین,موسیقی متن فیلم مادر,موسیقی متن سریال شهرزاد ...ادامه مطلب
... امام در روز عاشورا وقتی که دشمنان به حرم و خانوادهی ایشان حمله کردند، این جمله را گفتند: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِين؛ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُم: اگر دین ندارید؛ آزاده باشید» روضهخوانها معمولا این جمله را این چنین ترجمه میکنند: اگر دین ندارید «لااقل» آزاده باشید. ولی در کلام امام حسین «لااقل» نیامده است و این کلمه را آوردن، لطف و حسن و عمق این جمله را کاملاً میگیرد. در واقع در کلام امام، یک معادلهی بسیار مهمی برقرار شده است؛ گویا آزاده بودن، عدل دینی بودن است. اگر کسی «آزاده» بود درست شبیه این است که کسی دیندار است. یک «دیندار, ...ادامه مطلب
... چهارپارهای برای دومین سالروز رفتن مادرم از خانه . تا که جوراب و کفش پا میکرد میدویدیم، مضطرب، پُرسان که کجا؟... زیر لب چنین میگفت: خسته از دستتان شدم، ای امان! . از غم ِ رفتن و نیامدنش مجتبی ناله بود و حالش بد گریه میکرد که: غلط کردم! اشک میریخت که: نرو... باشد؟ . چادرش را به قهر سر میکرد اخم کرده به سمتِ در میرفت از درِ خانه تا ته کوچه بینگاهی به پشتِ سر میرفت . میدوید و نرو نرو میگفت مجتبی نادم از خطاکاری من که تنها نگاه میکردم منتظر تا که: مثلِ هر باری- رفته بهر خرید سبزی و نان از سر کوچه باز هم مادر تا به روی خودش نیاوَرَد او زود با خنده می, ...ادامه مطلب