چهارپارهای برای دومین سالروز رفتن مادرم از خانه
.
تا که جوراب و کفش پا میکرد
میدویدیم، مضطرب، پُرسان
که کجا؟... زیر لب چنین میگفت:
خسته از دستتان شدم، ای امان!
.
از غم ِ رفتن و نیامدنش
مجتبی ناله بود و حالش بد
گریه میکرد که: غلط کردم!
اشک میریخت که: نرو... باشد؟
.
چادرش را به قهر سر میکرد
اخم کرده به سمتِ در میرفت
از درِ خانه تا ته کوچه
بینگاهی به پشتِ سر میرفت
.
میدوید و نرو نرو میگفت
مجتبی نادم از خطاکاری
من که تنها نگاه میکردم
منتظر تا که: مثلِ هر باری-
رفته بهر خرید سبزی و نان
از سر کوچه باز هم مادر
تا به روی خودش نیاوَرَد او
زود با خنده میرسد از در
.
بار آخر نخواست جورابش
بار آخر نه قهر و دلخور رفت
نه به پای خودش... که بُردندش
بار آخر بدونِ چادر رفت
.
مجتبی اشک و گریه و ناله
دمِ در رفت باز بی مادر
من دوباره نگاه میکردم:
آه چادرِ نمازْ ... بی مادر!
.
مینا / پانزدهم شهریور 95
.
با مادرم قبل از عزیمت به کربلا/ سال 81
برچسب : نویسنده : ishekoofaeee بازدید : 49