.
اولبار در نوجوانی دیدمش، چنان دیگرانی که اینروزها همسنوسال منند. در «محلهی برو و بیا». و سالهای بعد در «دو مرغابی در مه». اما نمیدانستم هم نویسندهی آن تاتر تلوزیونیست هم کارگردانش. نمایشی با حال و هوا و دیالوگهای خاص. گویا برای علاقهمندانی خاص. که همه به نظرشان این بازیگر جدید، عجیب و طوری دیگر بود. لحنش، کلماتش، سکناتش، حرکاتش، چشمهایش، سادگیاش و کودکانگیاش. و بعدتر روزی پشت ویترین کتابفروشی در انقلاب کتابش را دیدم. «نازی و من» با خود گفتم اوه او مگر شاعر هم هست؟ و بعدتر پوستر نمایشنامهاش (چیزی شبیه زندگی) را که یکی از همکلاسیهای روزهای مدرسهام از بازیگرانش بود و آخر هم برای دیدن نمایشش به تاترشهر نرفتم! و بعدتر فیلم «سایهی خیال» گویا داستانگوی شاعرانگیها و خیالپردازیهای او بود...
آنروزها هنوز نوشتههایش اینجا و آنجا همرسان نمیشد و حتی هنوز چندان شناخته شده نبود، آنروزها فقط بازیگر سادهدل، بیشیلهپیلهای بود با دیالوگهایی بریده بریده. و اینروزها دوباره در آژانس دوستی میبینمش. رها میپرسد این همان حسین پناهی معروف است؟
.
چه دلتنگم برای بریده بریده حرفزدنهای یحیای سریال «یحیی و گلابتون»... چه دلتنگم.
برچسب : نویسنده : ishekoofaeee بازدید : 34