.
شاید باورتان نشود، اما راستش من در صفهای زیادی ایستادم. در همان روزگار نوجوانی و جوانی. صف نفت. صف نان. صف گوشت. صف اتوبوسهای دو طبقه در روزهای سرد دههٔ شصت. از شما چه پنهان صف آب در روزهای بیآبی! حتی صف رفتن و رسیدن به سخنرانیها و تجمعات و فلان... و البته صفِ سبزیفروشی بهرام ,!
.
دیشب برادرانم هرکدام جدا جدا با تقدیم احترامات و ابراز تالمات! و البته درج خاطرهای خبرم کردند که بهرام , سبزیفروش مُرد...
.
خدا رحمتش کند ولی راستش با آن قد و قوارهٔ نازک و کودکانه وقتی در صف خرید سبزی میایستادم تا نوبتم برسد، قلبم از جا درمیامد تا وقتی نوبتم برسد و او با آن غبغب و قدِ بلند و صدای خشن و صورت درهمکشیده بپرسد: ها؟ فرمایش؟
برچسب : نویسنده : ishekoofaeee بازدید : 29