ای شوقِ بیبهانهترین انتظارها
پنهانترین حضورِ تو هم آشکارها
بغضی بیار تا دلِ من سیر بشکند
شوری ببار، بگسلد از من قرارها
تا میتپد نگاهِ زمان در پیات مدام
این لحظهها که میگذرد بیشمارها
در کشف کیمیای تو اما مِسم هنوز
آن زرنگار عشق کجا و عیارها!
اکنون به رنگ و بوی صبوری مجاب کن
این شوق زرد مانده به دور از بهارها
یک صبح خوابِ چشم من ای کاش بشکفد
مانند خیل منتظری از هزارها
.
مینا / ۸۴
برچسب : نویسنده : ishekoofaeee بازدید : 24