.
دلم برایت
قدر انگشتانهی کهنه و زنگزدهات شده است!
قدر کوکهای ریز پولکدوزیهایت
دلم برایت،
قدر زمزمهی دعاهایت آرام است
دلم برایت، اندارهی لرزش خفیف دستهایت تکان میخورد
دلم کوچک شده،
برای زنگوله پا و ماه پیشانی و قلقلهزن...
انگار آنها را ففط با صدای تو میشناختم!
یادم رفته،
ماه پیشانی کدام سوی رودخانه گیر افتاده بود
نمکی آخر تمام درها را بست؟
بدون تو دلم برای پایان تمام داستانهایت تنگ میشود،
برای کلاغی که به خانهاش نرسید!
برای نمکی،
برای حبهی انگور...
دلم برایت تنگ شده
حالا که تو آنسوی رودخانهای
آنسوی درها...
راستی!
تو به خانهات رسیدی؟
برچسب : نویسنده : ishekoofaeee بازدید : 24