... بسی دور رفتم بسی دیر کردممن آن بذر بیحاصلم کاین جهان رانه تغییر دادم نه تفسیر کردم.عوض میکنم هستی خویش را با،هر آن چیزِ از زمرهٔ زندگانی،هر آن چیزِ با مرگْ دشمنهر آن چیزِ روشنهر آن چیزِ جز من..شفیعی کدکنی::امروز پنجاه رفت و ... در خوابم! , ...ادامه مطلب
.راستش این نامهٔ دلبرانهٔ پُر از متناقضنمای بیشیلهپیلهٔ صادقانه، مرا به یاد همهٔ عاشقانههای پر از تصاویرِ پارادوکسی (به قول استاد شفیعی) میاندازد. به یاد: ازین باد ار مدد خواهی چراغِ دل برافروزی...از این معشوقهٔ دلبرِ متناقضِ نازنین.::از ۲۹ نامهٔ دکتر شریعتی به همسرش , ...ادامه مطلب
.«احمدبن رافع را با عبدالجبّار خوجانی دوستی بود سخت، بیممالحتی و ملاقاتی که در میان ایشان بوَد اما به مناسبتِ فضل، دوستی داشتندی با یکدیگر به مکاتبت»بخشی از حکایتی خواندنی از قابوسنامهممالحت: همسُفرگی، نان و نمک خوردن::عجبا از آن دوستی بیممالحت و ملاقات، آن هم از نوع سختش!آنم آرزوست!.., ...ادامه مطلب
. هیچگاه به مهاجرت فکر نکردهام. خودم را خوب میشناسم. آدمی نیستم که دوری از خانه را تاب بیاورم. دختر خانهام! خوب یا بد. روایتهایی که «مرضیه رسولی» به تازگی در «رادیو مرز» برایمان تدارک میبیند شنیدنی است. در پادکست شماره شش با کسانی صحبت کرده که مهاجرت معکوس کردهاند و بعد از مهاجرت به ایران بازگشتهاند. دعوتتان میکنم شما هم این پادکستها را بشنوید. , ...ادامه مطلب
من لابد این فوبیا را ندارم. خوشبختانه. علیرغم همهٔ انواع فوبیایی که دارم!چون اغلب موبایلم را در خانه جا میگذارم و هراس و استرسی بابتش ندارم..واژهٔ جدید سال ۲۰۱۸ در دیکشنری کمبریج: «نوموفوبیا» که از, ...ادامه مطلب
. ما ساکن جنوبِ خط بودیم و به ساکنین شمالِ خط، «پشتخطی»ها میگفتیم. و جالب است آنها نیز ما را پشت خطی مینامیدند! من بزرگشدهٔ حوالی خطم. با خط خاطرهها دارم. تا بود دیوار خراب شدهاش محل بندبازیهای , ...ادامه مطلب
. این کلمهٔ «آبکند»، عشق به کلمهبازیام را قلقلک داد. از آن ترکیبهای دلرباست. هجوم سیل، جایی را کنده و برده و گودالی درست شده که حالا آبگیری است یا مسیلی یا شاید گودی خشک. و با همین ساخت و ترکیب : عشقکند! آه از دلی که عشقکند شده باشد، میانش مانده باشد مغاکی عشقمال شده..., ...ادامه مطلب
. با خواندن این مطلبِ آقای عطار، به یاد آلفردو افتادم برای توتو. توتوی فیلم سینما پارادیزو. کاش همه یک آلفردو داشتند. یک آپاراتچی برای سالواتوره. یا به قول آقای عطار یک بستنیفروش برای هدایت. یک سوییت اسپات. یک نقطهٔ مطلوب. این مطلب فهیم عطار، سوییت اسپات امروز من بود! بخوانیدش لطفا., ...ادامه مطلب
. عاشق امیدهای مرموزم. صبح خفتهای. دریای بینشانی. غوغای دوری. گنج در ویرانهای. بهاری در راه. لالهای چنبره زده در خاکی تیره... ::راست در صُلبِ غولِ ظلمت و یأسنطفهای از امیدِ مرموزیست خفته در ز, ...ادامه مطلب
. دهسال، گذر از دههٔ چهل. پا گذاشتن به دههٔ پنجم زندگی. روزهای سخت رتق و فتق خانه و خانمان. دگردیسی احوال و اقوال و اعمال. دهسال، چه بسا عمری باشد برای پرّ و پا کشیدن کودکی، نوجوان شدن دختری، جوان ش, ...ادامه مطلب
.این بخش از «زمین انسانها» نوشتهٔ اگزوپری چقدر راوی حال اینروزهای من است. همین روزها که به شهلا گفتم دلم رفیق قدیمی میخواهد. از آنها که در فیلمها میبینم! از آنها که دغدغهام را داشته باشد که سرش گرم, ...ادامه مطلب
.در تمام مدت اکران فیلم، یک زن و شوهر، بیجا و بیپروا و به طرز بینمکی میخندیدند. من و سحر هربار با تعجب بهم نگاه میکردیم، با علامت سوالی در چشمهایمان وسط تاریکی. عجیب به نظر میآمد خندیدن به تمام وض, ...ادامه مطلب
.موبد: باید به سراسر ایران پندنامه بفرستیمزن آسیابان: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیافزای. ما مردمان از پند سیر آمده ایم و بر نان گرسنه ایم.نمایشنامهٔ مرگ یزدگرد / بهرام بیضایی, ...ادامه مطلب
. در جلسهٔ شب بخارا در خانهٔ گفتمان شهر، این بار نشستیم پای شنیدن روایت و دیدن عکسهای سفر دکتر صابری. سفری دور و دراز و البته پرمخاطره. سفر در راهی که ناصرخسرو هزارسال پیش پیموده است. ::به قول دکتر مح, ...ادامه مطلب
. دو سه سال پیش در اراک، در یک گروه دوازده سیزده نفره «مافیا» یا همین گرگبازی را بازی کردم. راستش حوصلهٔ کلکل کردنهای جدیاش را نداشتم. خندهام میگرفت. مگر میشود شوخیشوخی جدی بود؟.شاید چکیدهی ف, ...ادامه مطلب