.
جمعهی گذشته با شهلا رفتیم بهشت زهرا. قرار داشتیم بعد از زیارت مزار مادر و پدر و فرهاد به قطعهی هنرمندان سری بزنیم. از کنار قطعهی شهدا که رد شدیم بیاد آوردم روزهایی را که از قطعهی شهدا تا مزار خاله پیاده میرفتم و تمام! همان روزهای خوب که پدر و مادر و فرهاد زنده بودند.
.
قطعهی هنرمندان را با پرس و جو یافتیم و چه شلوغ بود و چه سنگمزارها خاکآلود (البته به جز مزار فردین و مزار پاشایی) و به ندرت تمیز بودند. حسرت خوردم که اگر این همه که اینجا هستند و مدام میچرخند هر کدام آبی به سنگی بریزند به چشم برهم زدنی همه تمیز میشوند و کاش این به فکر زايران آنجا برسد. من آبی داشتم و بر مزار خسرو جان ریختم و حسرت زیارت مزار استاد فرادی ماند بر دلم که نیافتمش و از همانجا سلامش گفتم که دیر شده بود. زیارت قطعهی شهدا هم که...
چند مزار که معلوم بود برای آیندگان با آجری علامتگذاری شده بودند را دیدم و غمگین به شهلا گفتم لابد یکی از همینها مزار او خواهد شد ... مزار داود رشیدی عزیزم.
همیشه آنکه میرود کمی از ما را
با خویش میبرد.
کمی از خود را، زائر!
با من بگذار.
.
یدالله رویایی / هفتاد سنگ قبر
برچسب : آنکه می رود,آنکه میرود فقط میرود, نویسنده : ishekoofaeee بازدید : 43